بيعت عقبه: دو پيمان ميان برخى ساكنان يثرب و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مدتى پيش از هجرت
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از روزى كه به رسالت مبعوث شد در پى گسترش دعوت خويش بود، از اين رو اسلام را در مكه، بر هر تازه واردى عرضه مىكرد تا به هنگام بازگشت نزد عشيره خويش از آنچه شنيده بود بر آنان باز گويد.[1] يكى از بارزترين اين ملاقاتها، ديدار با مردم يثرب بود كه آنان با بستن دو پيمان نزد جمره عقبه[2] در منا[3] دعوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را اجابت كرده، رو به سوى قوم خود نهادند و با انتشار اسلام در يثرب زمينههاى هجرت رسولخدا(صلى الله عليه وآله)را به آنجا فراهم ساختند. به طور كلى دو علت عمده در اسلام آوردن اوس و خزرج سهم فراوانى داشت: يكى بشارتهاى پراكنده و ناقصى كه يهود درباره ظهور منجى داشتند[4] و ديگرى فرار از جنگهاى خانمانسوز قبيلهاى كه موجب پراكندگى جمعيت آنان و خونريزيهاى فراوانى در بين آنان شده بود.[5] شركت كنندگان دربيعت عقبه را عَقَبى مىگويند.[6] مفسران آيات100ـ111 بقره/2؛ 52 و 102 آلعمران/3؛ 12 مائده/5؛ 30 انفال/8؛ 15 و 23 احزاب/33 و 12 ممتحنه/60 رادائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 422
بر اين پيمانها تطبيق كردهاند.
نخستين ملاقات خزرجيان با پيامبر(صلى الله عليه وآله):
براساس نقل ابن اسحاق در سال يازدهم بعثت[7]، هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در ايام حج در منا مشغول دعوت قبايل بود، با 6 يا 8 نفر[8] از يثربيان برخورد كرد و آنان را با تلاوت قرآن، به اسلام فرا خواند. آنان نيز اسلام را پذيرفتند. آن 6 نفر عبارت بودند از: اسعدبن زراره بن عُدس خزرجى و عوفبن حارثبن رفاعةبن سواد از بنىنجار و رافعبنمالك بن عجلان از بنىزريق و قطبةبن عامربن حديده، عقبةبن عامربن نابى و جابربن عبداللهبن رئاب هر سه از بنىسلمه. پيامد اين دعوت و فعاليتهاى اين گروه 6 نفره، آشنايى يثربيان با اسلام، اتحاد مردم يثرب و گسترش اسلام در يثرب بود.[9] گزارشهاى ديگر با كمى تفاوت بيشتر از همين افراد ياد كردهاند.[10]در علت آمدن اين 6 نفر خزرجى به مكه، گفته شده كه آنان براى جلب حمايت قريش براى پيروزى بر عمو زادگان اوسى خود به مكه آمدند. برخى برخلاف مشهور از اين ديدار به عنوان بيعت عقبه اول ياد كرده و بيعتهاى عقبه را به سه بيعتافزايش دادهاند.[11]
بيعت عقبه اول:
منظور از بيعت عقبه اول، نخستين پيمانى است كه در سال دوازدهم بعثت، ميان رسول خدا و 10 نفر از خزرج و دو نفر از اوس[12] در جمره عقبه در منا و به حمايت از اسلام، بسته شد، از اين رو به آن پيمان عقبه اولى گفتهاند كه به «بيعة النساء» نيز شهرت دارد. در علت نامگذارى اين بيعت به بيعةالنساء گفته شده: به جهت مضمون اين بيعت كه در آن از درگيرى و جنگ سخنى نيست، آن را بيعةالنساء ناميدهاند.[13] (بيعت النساء) به غير از جابربن عبدالله بن رئاب مابقى 6 نفر كه در سال يازدهم اسلام آورده و براى سال بعد در موسم حج قرار گذاشته بودند در پيمان عقبه اول حاضر بودند.[14] حاضران خزرجى در بيعت عقبه اول عبارتاند از: اسعدبن زرارة بن عُدس خزرجى[15]، عوفبن حارث، رافع بن مالك، قطبة بن مالك بن عامر، عقبة بن عامر، معاذبن حارث (برادر عوف بن حارث)، عبادة بن صامت، ذكوانبن عبد قيس بن خلدة بن مخلد، يزيد بن ثعلبة بن خزمه و عباس بن عبادة بن نضله بن مالك بن عجلان و دو نفر اوسى نيز عبارتاند از: ابوالهيثمبن تيهان[16]دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 423
و عويم بن ساعده.
ابن سعد گويد: بعدها ذكوان پس از آنكه نخستين مسلمانان مكه به يثرب مهاجرت كردند به مكه رفت و پس از هجرت آن حضرت به موطن خود (مدينه) بازگشت از اين رو وى را، هم انصارى و هم مهاجرى گفتهاند.[17]
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در اين بيعت با يثربيان شرط كرد كه از شرك، زنا، دزدى، فرزندكشى، تهمت و بهتان بپرهيزند و از آن حضرت پيروى كنند[18] و در عوض حضرت نيز به آنان وعده بهشت داد. سپس فرمود: اگر اين عهد را شكستيد، امر شما با خداست؛ يا مىآمرزد يا كيفر مىكند.[19] به نظر ثعالبى اين موارد در آيه «يـاَيُّهَا النَّبىُّ اِذا جاءَكَ المُؤمِنـتُ يُبايِعنَكَ عَلى اَن لا يُشرِكنَ بِاللّهِ شيــًا ولا يَسرِقنَ ولا يَزنينَ ولا يَقتُلنَ اَولـدَهُنَّ ولا يَأتينَ بِبُهتـن يَفتَرينَهُ بَينَ اَيديهِنَّ واَرجُلِهِنَّ ولا يَعصينَكَ فى مَعروف فَبايِعهُنَّ واستَغفِر لَهُنَّ اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم»(ممتحنه/60،12) كهدر خصوص بيعت نساء (سال8 هجرى) نازل گرديده نيز آمده است، از اين رو اين پيمان به بيعت نساء نيز شهرت يافته، زيرا مانند پيمان بيعت نساء كه در جريان فتح مكه بسته شد هيچ سخنى از جنگ و درگيرى در آن پيمان نيامده است. به محتواى اين بيعت اشاره دارد.[20] (بيعتنساء) ذهبى گفته است: شايد به جهت حضور عفراء بنت عبيدبن ثعلبه بيعت عقبه اولى را بيعة النساء ناميدهاند.[21]
برخى اقرار به رسالت آن حضرت، امر به معروف، نهى از منكر و نزاع نكردن درباره جانشينى حضرت را نيز به شروط فوق افزودهاند.
بيعت عقبه دوم:
پس از بيعت نخست، يثربيان از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)خواستند تا كسى را براى تعليم قرآن به يثرب بفرستد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، مصعببن عمير را كه به قرآن آشنا بود به يثرب فرستاد و به او دستور داد تا قرآن را به مردم بياموزد و آنان را به اسلام فرا خواند و با آنان نماز گزارد.[22]با تبليغ مصعببن عمير برخى بزرگان يثرب مسلمان شدند و با مصعب و ياران او همراهى كردند، از اين رو اسلام به سرعت در يثرب گسترش يافت و زمينه بيعت دوم رافراهم ساخت[23] ، به طورى كه در سال سيزدهم بعثت حدود 70 نفر از يثربيان مسلمان شده، همراه جمع كثيرى (500نفر) براى شركت در مراسم حج و زيارت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) راهى مكه شدند، و در آنجا طبق قرار، با گذشتن پاسى از شبدو نفر دو نفر يا يكى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 424
يكى و دور از ديدمشركان در كنار جمره عقبه اجتماع وبارسول خدا(صلى الله عليه وآله) ديدار كردند.[24] به روايتكلبى و مقاتل مراد از رجال در آيه 23احزاب/33 همه بيعت كنندگان عقبه دوم هستند كه به پيمان خود وفادار ماندند:«مِنَالمُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا...».(احزاب/33،23)[25]
در اين ملاقات عباس بن عبد المطلب ضمن آگاه ساختن يثربيان از جايگاه رسول خدا در ميان مردم خويش بدانان يادآور شد كه آن حضرت قصد هجرت به شهر شما را دارد، از اين رو چنانچه توان حمايت از او را نداريد آن حضرت را به حال خود رها سازيد.[26] ابن قتيبه گفته است: عباس مأمور بيعت گرفتن از يثربيان حاضر بود[27]؛ اما ابن شهر آشوب اميرمؤمنان، على(عليه السلام) را مأمور گرفتن بيعت از يثربيان دانسته است.[28]
پس از سخنان عباس چند نفر از حاضران سخن گفتند. در نخستين سخنران پس از عباس اختلاف است، به هر حال كسانى كه سخن گفتند عبارتاند از: براء بن معرور از بزرگان خزرج كه گفت: ما سخنان شما را شنيديم. به خدا سوگند اگر چيزى جز اين در دل ما بود مىگفتيم. ما راستگو و وفاداريم و جان خود را در راه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، فدا مىكنيم. سپس حضرت با خواندن قرآن آنان را به خدا و اسلام فرا خواند و يادآور هدفى شد كه براى آن اجتماع كرده بودند. براء، ايمان و تصديق حاضران را به عرض حضرت رساند و با حضرت بيعت كرد و گفت: سوگند به آن كسى كه تو را به حق فرستاد همانگونه كه از همسر و فرزندانمان دفاع مىكنيم از شما دفاع خواهيم كرد. به خدا سوگند اى رسول خدا! ما فرزندان جنگ و نيزهايم و از پدرانمان صنعت جنگ و مبارزه را به ارث بردهايم.[29]
ابوالهيثمبن تيهان از بزرگان اوس فرد ديگرى است كه پس از سخنان عباسبن عبد المطلب در عقبه دوم ضمن سخنانى آمادگى خود را براى دفاع از پيامبر(صلى الله عليه وآله)اعلام كرد.[30] سپس گفت: اى رسول خدا بين ما و يهود پيمان صلحى است كه اكنون بايد آن را ناديده بگيريم. ما نگرانيم كه روزى دست از ما بردارى و به ميان قوم خود باز گردى.[31] رسولخدا(صلى الله عليه وآله) نيز با بيان مطالبى بر پيمان خود تأكيد كرد.[32]
برخى گفتهاند: اسعد پيش از انجام بيعت، خطاب به يثربيان پيامد و دشوارى اين بيعت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 425
از جمله واكنش قريش و ديگر قبايل عرب و رويارويى با آنان را گوشزد كرد و از آنان خواست چنانچه از جانشان هراس دارند از بيعت منصرف شوند؛ اما آنان بر بيعت تأكيد كردند.[33]
درباره نخستين بيعت كننده با رسول خدا در عقبه دوم[34] از ابو الهيثم بن تيهان[35]، اسعد بن زراره و براء بن معرور[36] ياد شده است كه شايد حاكى از رقابتهاى قبيلهاى باشد، از اين رو هر تيرهاى تلاش كرده است تا فردى از ميان خود را به عنوان اولين بيعت كننده معرفى كند.[37]
بيعت يثربيان با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، بر اشراف و بزرگان قريش سخت گران آمد. آنان پس از آگاهى از اين پيمان به طرف عقبه آمدند. حضرت دستور داد پراكنده شوند و از هر گونه درگيرى بپرهيزند. گفتهشده: به هنگام آمدن قريش به عقبه، اميرمؤمنانعلى(عليه السلام) و حمزه، راه آنان را به عقبه بستند. قريش نيز از خوف اينكه يكى از بزرگان قريش به دين اسلام در آمده باشد، خوفناك بازگشتند[38] و به سراغ بزرگان قبيله خزرج آمده، درباره خبر شب گذشته پرسيدند. آنان اظهار بىاطلاعى كرده، گفتند: قوم ما كارى را بدون اجازه ما انجام نخواهد داد[39]؛ اما قريش قانع نشده، سعدبن عباده را دستگير كردند. مطعمبن عدى و حارثبن حرب بن اميه به لحاظ پيمانى كه با او داشتند وى را نجات دادند.[40] پس سعد به گروه بيعت كنندگان ملحق شد و به مدينه بازگشت.[41]
طبرسى و برخى ديگر بنا به بعضى اقوال مراد از ميثاق را در آيه «... و ميثـقَهُ الَّذى واثَقَكُم بِهِ اِذ قُلتُم سَمِعنا و اَطَعنا ...»(مائده/5،7) و همچنين بنا به قولى مقصود آيه «و لَقَد كانوا عـهَدُوا اللّهَ مِن قَبلُ ...»(احزاب/33،15) را بيعت عقبه دانستهاند[42]، چنانكه مراد از انصار در آيه «والسّـبِقونَ الاَوَّلونَ مِنَ المُهـجِرينَ والاَنصار...»(توبه/9،100)، اهلبيعت عقبه اول و دوم دانسته شده است.[43]
به نقل برخى سبب نزول آيه «واِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروا لِيُثبِتوكَ اَو يَقتُلوكَ اَو يُخرِجوكَ ويَمكُرونَ و يَمكُرُ اللّهُ واللّهُ خَيرُ المـكِرين»(انفال/8،30) آن بود كه وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مكه دعوت خود را علنى كرد، اوس و خزرج نزد او
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 426
آمدند و آن حضرت از آنان پرسيد: آيا از من دفاع مىكنيد تا صاحب جوار من باشيد، من هم كتاب خدا را بر شما تلاوت كنم؟ انصار پذيرفتند و قرار ملاقات را در شب نيمه ايام تشريق در محل منا گذاشتند و بيعت عقبه دوم صورت گرفت.[44] از آيات ديگرى كه گفتهاند درباره عقبه نازل شده آيه «اِنَّ اللّهَ اشتَرى مِنَ المُؤمِنينَ اَنفُسَهُم واَمولَهُم بِاَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقـتِلونَ فى سَبيلِ اللّهِ فَيَقتُلونَ ويُقتَلونَ وَعدًا عَلَيهِ حَقـًّا فِى التَّورةِ والاِنجيلِ والقُرءانِ ومَن اَوفى بِعَهدِهِ مِنَ اللّهِ فَاستَبشِروا بِبَيعِكُمُالَّذى بايَعتُم بِهِ وذلِكَ هُوَ الفَوزُ العَظيم»(توبه/9،111) است. آن مؤمنان حاضر شدند در برابر وعده بهشت از پيامبر(صلى الله عليه وآله) همچون زنان و فرزندان خود دفاع كنند.[45]سيد قطب اين آيات را حاكى از پيوند ميان خدا و مؤمنان دانسته كه به سبب بيعت حاصل شده است.[46] برخى از مفسران مقصود از «اَنصارَ اللّهِ»را در آيه «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كونوا اَنصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَى ابنُ مَريَمَ لِلحَواريّينَ مَن اَنصارى اِلَى اللّهِ قالَ الحَواريّونَ نَحنُ اَنصارُ اللّهِ...»(صفّ/61،14)، بيعت كنندگان عقبه دوم دانستهاند.[47]
انتخاب نقباى دوازده گانه:
پس از مراسم بيعت، آن حضرت از ميان آنان 12 نقيب به نامهاى اسيدبن حضير، ابوالهيثم ابن تيهان و سعدبن خيثمه بن حارث بن مالك، هر سه نفر از اوس[48]، اسعد بن زراره بنعُدس[49]، سعدبن ربيع بن عمرالانصارى[50]، عبد الله بن رواحه بن ثعلبه، سعد بن عباده بن دُليم، منذر بن عمرو بن خُنيس، براء بن معرور بن صَخْر[51]، عبدالله بن عمرو بن حرام بن ثعلبه، عبادة بن صامت[52]، رافع بن مالك بن عجلان، 9 تن از خزرج را برگزيد و سالار آنان را اسعد بن زراره قرار داد و فرمود: شما سر پرست و كفيل قوم خود هستيد، چنانكه حواريان براى حضرت عيسى(عليه السلام) بودند و من نيز سرپرست قوم خود هستم.[53] بنا به روايت ديگرى ايشان نقبا را به نقباى موسى در بنىاسرائيل تشبيه كرده است[54]، چنان كه ابنكثير ذيل آيه«ولَقَداَخَذَ اللّهُ ميثـقَ بَنِى اِسرءيلَ وبَعَثنا مِنهُمُ اثنَى عَشَرَ نَقيبـًا ...»(مائده/5،12)، برگزيدن نقيب را در بيعت عقبه به كار حضرت موسى تشبيه كرده و گفته است: حضرت موسى(عليه السلام)هنگامى كه عازمدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 427
جنگ با جبابره بود، 12 نقيب براى 12 سبط برگزيد. نقبا وظيفه داشتند درباره توانايى بنىاسرائيل تحقيق كنند و به حضرت موسى(عليه السلام)گزارش دهند. هرنقيب كفيل و ضامن قوم خويش بود تا از آنان بر ايمان و خدا پرستى بيعت بگيرد. رسولالله(صلى الله عليه وآله) نيز شب عقبه از ميان اوس و خزرج 12 نقيب برگزيد و از آنان پيمان گرفت تا شرك نورزند و خدا و رسولش را حمايت كنند.[55] بر اساس روايتى از ابوالهيثم بن تيهان، مفاد بيعت انصار در عقبه دوم با بيعت بنى اسرائيل با موسى(عليه السلام) يكسان بود.[56]
به نقل جابربن عبدالله انصارى انتخاب نقيبان به فرمان خداوند و پس از فرستادن وحى صورت گرفت.[57] بنا به قولى ديگر رسول خدا به حاضران در عقبه فرمود: از بين خود 12 نفر برگزينيد كه كفيل قوم خود باشند، چنانكه موسى از بنىاسرائيل 12نقيب گرفت[58]؛ اما بنا به قولى رسول خدا با اشاره جبرئيل كه مىگفت: اين نقيب، اين نقيب، آنان را برگزيد، از اين رو از حاضران در پيمان عقبه خواست در اين باره احساس ناراحتى نكنند.[59]
به روايت عكرمه، رسول خدا هنگام انتخاب نقباى دوازدهگانه آيه «... واذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ كُنتُم اَعداءً فَاَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَاَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخونـًا...»(آل عمران/3،103) را قرائت مىكرد.[60]
منابع
الآحاد والمثانى؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ اعلام الورى باعلام الهدى؛ الانساب؛ انسابالاشراف؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ بحارالانوار؛ البداية والنهايه؛ تاريخ ابى زرعةالدمشقى؛ تاريخالاسلام و وفياتالمشاهير والاعلام؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ تاريخ الصحابة الذين روى عنهم الاخبار؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهرالحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى؛ الدرر فى اختصار المغازى والسير؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الروض المعطار فى خبر الاقطار؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ زادالمعاد فى هدى خير العباد؛ سبل الهدى والرشاد؛ السيرة النبويه، ابنهشام؛ صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان؛ الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله)؛ الطبقات الكبرى؛ غررالتبيان فى من لم يسم فى القرآن؛ فتحالبارى شرح صحيح البخارى؛ فتح القدير؛ فى ظلال القرآن؛ الكامل فى التاريخ؛ كتاب الثقات؛ مجمع البيان فى تفسيرالقرآن؛ المحبر؛ المستدرك على الصحيحين؛ مسند احمد بن حنبل؛ المصنف فىالاحاديث والآثار؛ المعارف؛ معجم البلدان؛ المعجم الكبير؛ مناقب آل ابى طالب؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفى(صلى الله عليه وآله).رمضان محمدى
[1]. السيرة النبويه، ج2، ص 427؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 558؛ وفاءالوفاء، ج 1، ص 221.
[2]. معجم البلدان، ج 4، ص 134.
[3]. معجمالبلدان، ج 4، ص 134.
[4].السيرة النبويه، ج 1، ص 217، 223؛ الكامل، ج 2، ص 95.
[5]. جوامع الجامع، ج 1، ص 89؛ تاريخ الاسلام، ج 1، ص 94.
[6]. الانساب، ج 4،ص 213؛ سبل الهدى، ج 5، ص 489.
[7]. السيرةالنبويه، ج 2، ص 429.
[8]. الدرر، ص 76؛ الطبقات، ج 1، ص 170.
[9]. السيرةالنبويه، ج 2، ص 293؛ الطبقات، ج 1، ص 170؛ فتحالبارى، ج 7، ص 221.
[10]. الطبقات، ج 1، ص 171؛ مناقب، ج 1، ص 224.
[11]. اسد الغابه، ج 1، ص 205؛ الدرر، ص 70؛ مناقب، ج 1، ص 224.
[12]. الطبقات، ج 1، ص 171.
[13]. الطبقات، ج 1، ص 170؛ تاريخ دمشق، ج 26، ص 186؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 183.
[14]. الطبقات، ج 1، ص 170.
[15]. السيرة النبويه، ج 2، ص 100؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 275؛ الثقات، ج 1، ص 94.
[16]. اسد الغابه، ج 6، ص 317.
[17]. الطبقات، ج 1، ص 226؛ الثقات، ج 3، ص 119؛ المعجم الكبير، ج 4، ص 232.
[18]. فتح البارى، ج 7، ص 219.
[19]. السيرة النبويه، ج 2، ص 295؛ مسند احمد، ج 5، ص 313؛ المصنف، ج 6، ص 4.
[20]. تفسير ثعالبى، ج 3، ص 226.
[21]. تاريخ الاسلام، ج 1، ص 95.
[22]. الطبقات، ج 1، ص 171؛ تاريخ الاسلام، ج 1، ص 95.
[23]. انساب الاشراف، ج 9، ص 407؛ الصحيح من سيره، ج 3، ص312.
[24]. السيرة النبويه، ج 2، ص 301؛ الطبقات، ج 1، ص 171 ـ 172؛ اعلام الورى، ج 1، ص 133.
[25]. غررالتبيان، ص 1419؛ روحالمعانى، مج 12، ج 21، ص 257.
[26]. الكامل، ج 2، ص 98؛ سبل الهدى، ج 3، ص 194.
[27]. المعارف، ص 121؛ الدرر، ص 74.
[28]. مناقب، ج 2، ص 31.
[29]. السيرة النبويه، ج 2، ص 302؛ الطبقات، ج 1، ص 172.
[30]. الطبقات، ج 1، ص 172.
[31]. جوامع الجامع، ج 1، ص 89.
[32]. السيرة النبويه، ج 2، ص 85.
[33]. الطبقات، ج 1، ص 172؛ مسند احمد، ج 3، ص 323؛ صحيح ابن حبان، 14،173.
[34]. الكامل، ج 2، ص 100.
[35]. الاصابه، ج 7، ص 366؛ السيرة النبويه، ج 2، ص 306.
[36]. تاريخ الصحابه، 42؛ بحارالانوار، ج 15، ص 370.
[37]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 89 ، 306؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 295.
[38]. الميزان، ج 9، ص 78.
[39]. الطبقات، ج 1، ص 223.
[40].الروض المعطار، ص 418.
[41]. زاد المعاد، ص 52.
[42]. مجمع البيان، ج 3، ص 260؛ زاد المسير، ج 2، ص 360؛ روحالمعانى، مج 4، ج 6، ص 121.
[43]. جوامع الجامع، ج 2، ص 90؛ تفسير بيضاوى، ج 2، ص 104.
[44]. الميزان، ج 9، ص 77.
[45]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 169؛ تفسير ثعالبى، ص 752؛ فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1716.
[46]. فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1716.
[47]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 169.
[48]. اسد الغابه، ج 6، ص 317؛ تاريخ ابى زرعه، ص 289.
[49]. المصنف، ج 8، ص 588؛ فتحالبارى، ج 7، ص 221؛ المحبر، ص 269.
[50]. الطبقات، ج 3، ص 523؛ الاستيعاب، ج 2، ص 156.
[51]. السيرهالنبويه، ج 2، ص 86؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 293.
[52]. الطبقات، ج 3، ص 46.
[53]. الطبقات، ج 1، ص 223.
[54]. الطبقات، ج 1، ص 172.
[55]. تفسير ابن كثير، ج 2، ص 33؛ تفسير ثعالبى، ج 1، ص 419.
[56]. انساب الاشراف، ج 1، ص 278.
[57]. الآحاد و المثانى، ج 3، ص 397.
[58]. الميزان، ج 9، ص 77.
[59]. الطبقات، ج 3، ص 452.
[60]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 49.